- در بزوئن
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
معنی در بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درد ناگهانی در تن و جان، تیر کشیدن، به هدف زدن (در تیله
شر کسی را دور کردن
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
ته بزوئن، تازدن، لازدن
پایین آمدن
ضرر زدن
تیغ زدن، برش دادن
لغزیدن، سرخوردن
بخیه زدن، کوک زدن
خارج شدن، سر از خاک بیرون زدن جوانه ی گیاه، درآمدن
در بیموئن
در رفتن، از جایی بیرون زدن
جویدن، جهیدن پرنده
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
نوعی مجازات، دار زدن، آویزان کردن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
بخیه زدن کوک زدن
دل زدگی
چرخیدن، دور زدن
حرف بی جا زدن، نق زدن
جدا کردن دانه از ساقه های برنج در خرمن گاه، خرمن کوبی
شکسته بندی کردن، بند زدن
گره زدن
فراوان بودن، گریه کردن بچه، صدای نعره ی پلنگ
خود را کنار کشیدن
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
برش دادن چوب
نفس نفس زدن، دمیدن